despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

دوستی

دوستی مثل زنجیره، دو سر داره که هر طرفشو یه نفر میگیره. دوستی یه رابطه دو طرفه اس که دو نفر به وجودش میارن و هر وقت که نخوانش می برنش!!! اما دوستیای من خیلی جالبن؛ می دونین چرا؟

میگم بهتون. دو طرفه به وجود میان و یکطرفه بریده میشن!!! جالبه نه؟؟؟

یکسال پیش وقتی یهو همه چیزمو با هم از دست دادم، وقتی بدون هیچ آرزو و امیدی فقط حس بیهودگی می کردم؛ وقتی کاترمو گذاشتم روی رگم، خط انداختم اما نتونستم بزنم؛ تنها چیزی که وجودمو پر می کرد ترس بود ترس.

تنها چیزی که باعث می شد بمونمو واسه یه چیز پوچ و بی ارزش بجنگم همون ترس بود.

آره می ترسیدم خیلی هم می ترسیدم. از تنهایی می ترسیدم. ترس از تنهایی باعث می شد بمونم و واسه ی یه خیال واهی بجنگم. وقتی یه روز پیش مهیار گریه می کردم بهش گفتم: مهیار من از تنهایی می ترسم، از اینکه اون بره و من تنها بمونم می ترسم. اون وقت مهیار بهم گفت: نترس! ما کنارتیم، ما همیشه هستیم و تنهات نمی ذاریم.

حالا دقیقاً یکساله که از اون روزا می گذره و منی که یه موقعی تعداد دوستامو یادم می رفت از تنهایی فقط و فقط با آسمون حرف می زنم. از اون همه دوست حالا فقط 3 تاشون واسم موندن که جالبه بگم که توی خیل مشغله ها و گرفتاریاشون ، تنهایی و بی کسی من گمه!!!

اول فروغ بود که همون اول بسم الله بین منو اون ، منو دور ریخت. حتی وقتی خواستم دوباره با هم باشیم غرورمو شکست!!!    

همون مهیار وایساد و بهم گفت دوستیای ما ظاهری بود و دوستی ظاهری آخرش...

بعد هم سمیرا و مهیارتنهام گذاشتن و رفتن بدون اینکه حتی باهام خداحافظی کنن.

روز تولدم آقای 4ever وقتی حاضر نشدن ببیننمون، فرمودن که: تولدته که چی؟ بعد هم خداحافظ دوستی و رابطه خواهر برادری  بین ما!!!

آقای Cc درکمال بی شرمی بهم گفت واسه اینکه ازم حرف بکشه ببینه چه خبره سعی کرده کدورت ها رو فراموش کنیم و دوباره بشیم آبجی و داداش!!!

مهرناز جون قربونش برم از موقعی که نتایج دانشگاهو زدن به کل منو یادش رفته ، آخه قبلشم فقط وقتی از درس خوندنو مشکلاتش خسته می شد و می خواست پیش یه نفر نق بزنه یادش می افتاد به من!!!

مونا خانم به ساناز فرمودن که وقت ندارن به من زنگ بزنن واسه همینم یه 6 ماهی هست دوستیمون تموم شده!!!

فرزانه که ادعا می کرد خیلی دوسم داره هم خیلی وقته منو یادش رفته!!!

مژگانو که اصلاً حرفشم نباید بزنم!!!

نجمه خانم هم که بعد از چند بار زنگ زدنم و زنگ نزدنش حس کردم که واقعاً دیگه نمی خواد دوستم باشه!!!

فقط واسم مونده : ساناز، آتنا و مهدیه.

مهدیه تمام زندگیش شده نشریه لعنتی ، کاری باهام نداره مگه درباره نشریه(خیلی وقته وضعیت همینه)!!!

آتنا تمام زندگیش شده عشقش و...

مونده ساناز، که اونم وقتی ترم شروع بشه، میره و فقط ماهی یکبار میتونم ببینمش!!!

آخرین دوستیم هم کلاً دوامش 1 ماه هم نشد. بازم یکطرفه پاره شد!!!

حالا دیگه میتونم بگم رکورد شکسته شده. می تونم بگم دارم از تنهایی دق می کنم. من موندم و یه چرای بزرگ.

آخه چرا من باید اینهمه تنها باشم؟؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدیه دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:23 ب.ظ

دیشب یک نفر گفت : خدا وقتی یکی رو دوست داره اونو از چشمه دیگران می ندازه . نمی گم از چشمم افتادیا نه می گم شاید واسه یکی دیگه مهمتری . در ضمن شروع کار نشریه نه فقط به خاطر خودم که به خاطره تو و آتنا و ساناز هم بود یه چیزای هست که نمی شه داد زد ....

می دونم اونی رو که نباید داد زد اما...

4ever سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ق.ظ

راستش نمی دونم چرا دارم کامنت می ذارم. فقط می دونم که نه قصد دفاع از خدمو دارم، و نه این که بگم من هنوز دوستتم و خواهش کنم که بیا به دوستیمون ادامه بدیم و.... من به بقیه کاری ندارم، فقط در مورد خودم یه چیزی می گم: به نظر تو، دوستای آدم حق ندارن یه روز حالشون بد باشه؟ حق ندارن یه روز حوصله ی هیشکی رو نداشته باشن؟ حق ندارن یه روز دلشون بخواد تنها باشن؟ حق ندارن یه روز دلشون نخواد هیشکی رو ببینن؟
گفتم که، من به دیگران کاری ندارم. ولی در مورد من، کسی که این زنجیر رو یه طرفه پاره کرده تویی! اینو همین امشب فهمیدم. با خوندن این مطلب!

هر طور دوست داری فکر کن چون دیگه هیچی واسم مهم نیست

ساناز شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ق.ظ

همون طور که گفتم. یه نفر رو یادت رفت. منم تا اون جایی که بتونم کنارتم.عزیزم.

سوم شخص غایب دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:43 ق.ظ

سلام اول از اینکه نمیخوام خودمو معرفی کنم منو ببخش ولی من کسی هستم که شاهد اون روزی بودم که اونقدر دوست داشتی که به قول خودت حتی نمیدونستی چندتا بودن شاهد اون بودم که وقتی میومدی انجمن چقدر سرت شلوغ میشد که حتی یادت میرفت جواب سلام خیلی ها رو بدی یا وقتی تولدت میشد چقدر تولت مبارک با کادو تقدیمت میشد ولی حالا هیچی از اونا باقی نمونده درسته که خیلی تنها موندی منم از دور دارم تنهاییت رو میبینم (شاید تو من رو نبینی) ولی اینا دلیل نمیشه که شاهرگت رو بخوای بزنی و این همه دنیایی که میتونی از دوباره بهترش رو برا خودت درست کنی سیاهش کنی و فقط یه گوشه بشینی و به اون موقع ها فکر کنی و گریه کنیکه چرا فقط من باید اینهمه تنها باشم؟ بیشتر فکر کن تو داری بیراهه میری تازه اول جوونیته ...فکر کن ..........

دلم میخواد بدونم کی هستی
باید بدونی یک سال پیش خواستم اینکارو کنم نه حالا
من حالا قول دادم و وابستگی هایی دارم...
اما الان هیچ کس از اونایی که دورم بودن نیستن حالا فقط تنهام فقط تنهام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد