despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

despair of stars

ناامیدی، تنهایی، سکوت

اسیر من!!!

امروز از صبح که بیدار شدم همش به تلسکوپ قشنگم نگاه می کنم. دلم واسش می سوزه. گوشه ی اتاقم وایساده و هیچی نمیگه، فقط طفلکی خاک می خوره. امروز از خودم خجالت کشیدم که یه موجوده زنده رو نزدیک 1 سال و نیم که اسیر خودم کردم. اگه من محکومم اون چرا باید رنج بکشه؟ فکر کنم اونم مثل من فهمیده دیگه از آزادی خبری نیست. حالا حتماً فکر میکنه قراره مثل من تا آخر زندگیش گوشه ی این اتاق سرد و تاریک بمونه و بپوسه. اما من بلد نیستم کسی رو اسیر خودم کنم. نمیتونم ... نمیتونم.

یه تصمیم بزرگ گرفتم.

یا تا یک ماه دیگه من و اون هر دو آزاد میشیم یا اونو تنها آزاد می کنم. فکر کنم اونم مثل من دلش می خواد یا آزاد شه یا بمیره. پس

اگه آزاد نشیم

یا می فروشمش یا می شکونمش!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد