بازم امروز رسید ، روزی که هیچ وقت از بودنش شاد نبودم ، شاید خندیدم اما هیچ وقت دوسش نداشتم. حس وحشتناکی بود من نمی خواستم برم 3 روز هم رفتنم رو عقب انداختم اما آخرش مجبورم کردن تسلیم خواستشون بشم. آره به زور فرستادنم!
گولم زدن، بهم گفتن اونجا قشنگه دیدنیه، اونجا همه منتظر تو نشستن تا تو بری، یه نفر اون طرف از نرفتن تو درد می کشه، اما من می ترسیدم واسه همینم بازم قبول نکردم اما اونی که از همه بیشتر دوستم داشت و می دونست از ترس دوریش، از ترس غریبی و از ترس اون دنیای نا شناسه که نمیرم؛ آروم دستامو گرفت یه لبخند بهم زد و گفت عزیزکم! من اینقدر دوستت دارم که هیچ وقت تنهات نمیذارم، نترس برو من کنارتم همیشه همه جا. گفت من میدونم می ترسی اما خودتم خوب می دونی باید بری فقط یه چیزی بهت میگم هیچ وقت یادت نره اگه می خوای نترسی، اگه می خوای گمم نکنی، هیچ وقت دستامو رها نکن خوب نگهشون دار، من کنارتم و بازم یه لبخند آرامش بخش بهم هدیه کرد و یهو من لیز خوردمو افتادم تو این دنیا !!!
حالا که به اون روز فکر میکنم دلم میگیره. آخه من تو این دنیا خیلی غریبم ، آخه من یه لحظه حرفشو یادم رفت و دستم ول شد. از اون روزی که دستاشو گم کردم یه لحظه هم روی آرامشو ندیدم.
از امروز بدم میاد آره از روز تولدم بدم میاد . روز نحس پا گذاشتن توی دنیایی که توش جز رنج و درد هیچی نصیبم نشد.
سلام منم از روز تولدم بدم میاد آدم یکم دلگیر میشه
ولی خوب دست من و تو نیست که میادو میره
منو تو اگه زرنگ بودیمو راز زندگی رو ژیدا کردیم که هیچ ولی اگه ژیدا نکردیم ول معطلیم
راستی تولدت با همه قشنگیاش مبارک
ممنونم عزیزم
حیف که از این لوس بازیا خوشم نمیاد، وگرنه می گفتم: تولدت مبارک!