نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد :
چه سیب های قشنگی !
حیات نشئه ی تنهایی است
و میزبان پرسید :
قشنگ یعنی چه؟
ـ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مأنوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
ـ و نوشداروی اندوه؟
ـ صدای خالص اکسیر می د هد این نوش.
ـ چرا گرفته دلت ، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
ـ دچار یعنی
ـ عاشق.
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی !
ـ و غم تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است.
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست.
ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و د ست منبسط نور روی شانه ی آنهاست.
ـ نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گر نه زمزمه ی حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
ـ غرق ابهامند.
ـ نه ،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
« سهراب سپهری »
اخ که چه قدر با این خاطره
داریم
هنوز اون خاطرات یادته دختر کوچولوی من!
سلام
سهراب واقعا همیشه حرف دل رو می زنه
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
واقعا قشنگ بود
موفق باشید
حیف که هیچ وقت نتونستم با ضعر نو ارتباط یرقرار کنم، وگرنه می گفتم: چقدر قشنگ بود!
البته توجه دارید که منظور از ضعر همان شعر و منظور از یرقرار همان برقرار است! چه می کنن این غلط های املایی!